to be in love, to adore, to desire, to dote (on), to love, to be enamoured (of), to be infatuated
to be in love
to adore
to desire
to dote
to love
to be enamoured
to be infatuated
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او عاشق دختر سیهچشم آن کشاورز بود
he was in love with the black-eyed daughter of the farmer
...عاشقم پول ندارم/کوزتو بده آب بیارم
...I am in love but have no money/give me your jug and I'll fetch you water
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «عاشق بودن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/عاشق بودن